جشن تولد چهارسالگی
برای آقا سینا در آستانه چهارسالگی جشن تولد چهارسالگی گرفتیم.
بالاخره جشن تولد آقا سینا هم برگزارشد. پس از کلی انتظاری که سینا برای تولدش داشت پنجشنبه براش تولد گرفتیم با اینکه خیلی از مهمونها و دوستاش نمی تونستند تو جشن شرکت کنند ولی پسرک ما دیگه طاقت نداشت که یه هفته دیگه صبر کنه.
روز تولدش وقتی بیدار شد و خونه رو تزیین شده دید نمی دونید چه ذوقی کرده بود گفت امروز دیگه تولدمه؟!! الهی فدات شم که انقدر دوست داشتی برات تولد بگیریم
در کل بد نبود و سینا مهم بود که خوشش اومده بود فقط آخرش ناراحت این بود که دیگه این آخرین تولدم بود؟ از بس که بهش گفته بودیم آدم سالی یکبار تولدش می شه(حالا خبر نداره فردا تو کلاس زبان هم براش تولد می گیریم)
یک تجربه: بچه ها تو این سن سینا جوری هستند که نمی ذارن اونطور که خودت می خواهی و برنامه ریزی کرده کارو پیش ببری و فقط باید سعی کنی روز تولد به اونا خوش بگذره
مثلا اصلا نمی ذاشت ازش عکس بگیرم ما نتونستیم یه دونه عکس ازش درحال شمع فوت کردن بگیریم و یا به مهمونا و... تازه با اینکه خیلی از دوستاش نبودن و عمه سریر هم حسابی بچه ها رو مشغول می کرد و بازی می داد
اینجا سعی کردیم بذاریمش با دوست جونش عکس بگیره:
اینم نتیجه تمام سعی ما:
کیکشو خودش انتخاب کرده اصلا با همین قول رفتیم تو قنادی که من خودم باید انتخاب کنم. اینم یکی دیگه از غیرقابل پیش بینی هاست چون من کلی فکر کرده بودم و واسه کیکش طرح در آورده بودم
یکی از بهترین هدیه هایی که گرفته هدیه مادرجون و پدرجون بود کارگاه نجاری از همه بیشتر بابا فرهاد ذوق داشت البته منم بدم نمی آد یه کارایی باهاش انجام بدم خیلی هیجان انگیزه
فردای تولد سینا مشغول بازی با هدیه که دایی داده اینم چیز جالب و سرگرم کننده ای مخصوصا برای سینا که بیشتر از ماشین و تفنگ سرگرمش می کنه
سینا کوچولو عزیز دل مامان و بابا تولدت مبارک
امروز ١٩/٣/١٣٩٢ همین ساعت به دنیا اومدی