سيناسينا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

کودکی آقا سینا

سینا و دوستان

اینم چند تا عکس از سینا و فامیل  سینا و آیدا دختر دخترخاله مامانی. اینجا آقا سینای ما احساس بزرگتری کردن آیدا رو سوار کردن ماشین خراب شده و سخت مشغول تعمیر  حاضر نبود سرشو بیاره بالا ازش عکس بگیرم می گفت من کاردارم یه لحظه صبر کن .... تا آخرهم که راضی شده به دوربین نگاه کنه این شکلی سینا و بچه های عمه کیا و ثنا (کیا رو که می دونید دادشی همدیگه هستن فقط ١٧ روز از خودش بزرگتره) این یه عکس خاطره انگیز از سینا و کیا بغل پدرجونیشون(تا حالا دو بچه هم سن یا دوقلو رو تو فامیل تجربه کردین. این دوتا فسقلی ها رو می بینید به شدت باید عدالت رو رعایت کنی حتی به این صورت) این یکی هم محض تنوع  مال عید امسال بود...
27 بهمن 1390

رنگ

سلام بازم پوزش به خاطر تأخیر در به روز رسانی. اینقدر این روزها بی خودی مشغول بودم که حتی وقت نکردم یه ذره با پسرکمون بازی کنم عکس بگیرم و ازش بنویسم سینا بیشتر وقتشو خودس واسه خودش سی دی می ذاره کارتون می بینه و البته بازی با بابایی بازم خوبه که با باباییش بازی می کنه توی این عکسا که می بینید آقا سینای ما با باباش حسابی مشغول بازی و رنگ آمیزی هستند و اینم پایان کار با رنگ انگشتی      ...
27 بهمن 1390

سینا و اسباب بازیهاش

حالا که مامان فرصت کرده نوشته یه دفعه چندتا پست از پسرکش بذاره دیگه سینا خیلی لگوهاشو دوست داره و مدام از باباش می خواد که بابا بیا خونه سازی کنیم و گاهی به قول خودش برج میلاد می سازه حالا یه ساختمون بزررررررررررررررگ ساختن   اینم جعبه ابزارش که خیلی باهاش حال می کنه دست عمه درد نکنه چه هدیه خوبی واسش گرفته هروقت بابایی از جعبه ابزارش استفاده کنه اونم می دو می ره سریع از تو ابزاراش ابزار خودشو می آره و سعی می کنه تقلید کنه   اینم یه عکس مخصوص عمه سریر   ...
24 دی 1390

گزارش تصويري

سينا در حال كمك كردن به مامان مثلا داره لباسا رو واسه مامان جمع می کنه و به قول خودش من خيلي پسر خوبي هستم من خيلي كمك كردم من....   سینا داره به باباش کمک می کنه پرده رو نصب کنه خیلی کمک می کنه پسر ما   ...
24 دی 1390

شکار لحظه ها

وقتی دیدیم صداش نمی آد یه نگاهی به زیر میز انداختیم که نشسته بود کتاب می خوند که دیدیم کتابشو گذاشته زیر سرش و خوابیده قربونش برم   ...
24 دی 1390

رنگ آمیزی

تو رو خدا ببنید پسرکم چه قشنگ رنگ آمیزی کرده قربون مداد دست گرفتنش می شم من آخه خیلی خاص می گیره دستش یه اثر هنری جدید هم خلق کرده     این هم یه پیشی خنگ خپل که سینا خودش کشیده: ...
24 دی 1390

شنیدنی

ديروز سينا كوچولوي ما يه حرف خيلي جالب زد كه من و بابايي كلي ذوق كرديم و خنديدم ديروز از سركار كه برگشتم خونه قصدم اين بود كه فقط باهاش بازي كنم اين بود كه وقتي بابايي اومد خونه ما سخت مشغول بازي بوديم و خبري از شام نبود و باباي هم لطف كردن و گفتن شام بريم بيرون بخوريم ولي اين پسرك ما كه مشغول بازي بود دلش نمي خواست بريم مي گفت نه نريم بازي كنيم ولي ما بالاخره راضيش كرديم و بهش گفتيم كلي خوش مي گذره مي ريم بستني مي خوريم خلاصه ما رفتيم و موقع برگشتن سينا كه تو ماشين ساكت و بي صدا نشسته بود سر كوچه كه رسيديم گفت: مامان داريم مي ريم خونه؟ مامان بله سينا: بستني خورديم يا نخورديم؟!!!  آخه ما اصلا بستني نخورديم و قصد هم نداشتيم بخو...
23 دی 1390

واکس

اینجا یه روز جمعه است که بابایی داره کفشا رو واکس می زنه و آقا سینای ما هم می خواد کمک کنه و داره کفش بابافرهاد و واکس می زنه ببینید: ...
23 دی 1390