سيناسينا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

کودکی آقا سینا

کلاس زبان

سلام دوستان سینا امروز یعنی دوشنبه 1392/2/2 اولین جلسه کلاس زبانشو شروع کرد. ظاهرا که بهش خوش گذشته خودش می گه "کلاس زبانم خیلی خوب بود مامان" فعلا دیگه مهد نمی بریمش به جاش سه روز در هفته می ره کلاس زبان بقیه روزها رو هم با خاله فرناز می گذرونه. وقتی داشتیم آمادش می کردیم که دیگه مهد نمیری می گفت منو ببرید کلاس موسیقی خیلی واسه شروع کلاس موسیقیش ذوق داره. اما امروز بهم می گه مامان دیگه کلاس موسیقی نمی رم همن خوبه. الهی بگردم مثل اینکه بچه از مهدش راضی نبوده با اینکه هیچ وقت حرفی یا اعتراضی نداشت حالا شاید هم چند وقت دیگه دلش تنگ شه.... صبح طبق معمول به سختی و با نق بیدار شد بابا فرهاد اونو برد. کلاسش ساعت 9 روزهای زوج  منم از سر ک...
2 ارديبهشت 1392

نوروز 1392

سلام به همگی سال نو مبارک امیدوارم که سالی خوب و خوش پر از خیر و برکت پیش رو داشته باشید. یه مختصر گزارشی از سال جدید تا امروز که 6/1/92 هستش و هنوز به پایان تعطیلات نرسیدیم. امسال ما خوشبختانه بر خلاف سالهای گذشته توانستیم تقریبا نیم ساعت مانده به تحویل سال جدید دور سفره هفت سین بشینیم. فقط آقا سینا چون به خاطر سرماخوردگیش شربت خورده بود و خوابش برده بود یه مقدار کسل و خواب آلود بود. البته قبل از اینکه بخوابه تخم مرغهای هفت سین رو برامون رنگ کرد فدای دستای کوچولوت بشم مامانی     بعد از سال تحویل بالاخره عمو نوروز یهویی و بدون اینکه ما متوجه بشیم کادوی سینا رو آورد گذاشت و رفت انگار از پنجر...
7 فروردين 1392

افعال و اصطلاحات سینا

چند وقته خواستم این پستو بذارم ولی فراموش کردم. سینا افعالشو به طرز بامزه ای که منحصر به خودش صرف می کنه که من و بابایی عاشق این طرز حرف زدنشیم و هیچ اصراری هم نداریم که درستشو بگه مثلا: بمر: بمیر کشیدم: کشتم    کشیده شد: کشته شد پزیده شده: پخته شده دوزیدی: دوختی کاریدم و گاهی هم کاشیدم: کاشتم پرنده شدم: برنده شدم   پرنده شد: برنده شد باخیدی: باختی می باخی: می بازی نافاژ: ماساژ ... (البته سینا کوچولوی ما کم کم که داره بزرگتر می شه فعلاشو هم درست تر بکار می بره.دوست داشتم بنویسمش که یادمون بمونه  )   ...
26 اسفند 1391

برف غیرمنتظره

سلام پنجشنبه ١٧ اسفند در آخرین روزهای زمستان ٩١ برف غیرمنتظره ای بارید و همه جا رو سفیدپوش کرد. پدرجونی و مادرجونی هم که معتقد بودن دیگه از این برفها اونم تو روز تعطیل کم پیدا می شه اومدن دنبال سینا که با بچه ها برن برف بازی جاتون خالی خیلی خوش گذشت.... بچه ها تا تونستند برف به مادرجون و پدرجون پرت کردند و حسابی همه رو خیس کردند سینا که عادت به دستکش نداشت همش با دستکشاش درگیر بود هر بار یه دستکش دستش می کردیم ولی باز موقع بازی از دستش در می اومد و عصابش خورد می شد ...
26 اسفند 1391

مهمونی

سلام ما رفتیم مهمونی خونه دوستم که یه دختر دوساله ناز ناز داشتند منظورم هانا خانمومه. جاتون خالی سینا حسابی بازی کرد. از بس که بیشتر با پسرا بوده و اسباب بازیهای پسرونه دیده بود همه اسباب بازیها و وسایلهای هانا واسش جدید و جذاب بود. کلی با آشپزخونه و قابلمه های هانا بازی کرد طفلی هانا هم که کلی منتظر اومدن سینا(به قول خودش سیما) بود سعی می کرد با سینا حرف بزنه ولی سینا نمونه کامل یک مرد بی احساس که فقط سرش به بازیهای خودش بود سرشو بلند هم نمی کرد هانا با دستش صورت سینا رو می گرفت سمت خودش می گفت به من نگاه کن ای جانم خیلی ناز بود و نمی دونید آخرش چه ضایع بازی در آورد می گفت من اینجا شب می مونم تو برو صبح بیا دنبالم. هرچی کلک سر هم م...
21 اسفند 1391

مسافرت

سلام دوستان بالاخره ما تونستیم بعد از یه مدت تقریبا طولانی بریم به دیار بندرعباس دیداری تازه کنیم و دیروز برگشتیم. این دفعه با ماشین خودمون رفتیم خوب دیگه راه طولانیی رو رفتیم و اومدیم ولی خدا رو شکر هرچند کوتاه بود ولی خوش گذشت جای همتون خالی سینا تمام طول راه خواب بود فقط گاهی بیدار می شد که هنوز نرسیدیم و بعد دوباره می خوابید با اینکه من اسباب بازی  و کتاب و موسقی کودکانه با خودم بردم که سرش گرم شه ولی خوب همش خواب بود. سینا هم که می ریم اونجا حسابی واسه خودش پادشاهی می کنه از صبح تا شب مشغول بازی خوابش خیلی کمتر شده بود فقط بازی و شیطونی دیگه روز آخری یه عالمه جایزه و اسباب گرفته نمی دونست با کدومش بازی کنه فسقلی خاله ها ...
30 بهمن 1391

مهمان کوچولو

سلام دوستان دیروز آقا سینای ما یه مهمون کوچولو داشت که از آمدنش به خونه بسیار خوشحال و ذوق زده شده بود واقعا باید بودید و می دیدید که چقدر این بچه خوشحاله و هیجان داره. مهمنونش هم خیلی خوشحال بود هر دوشون واسه اینکه باهم باشن کلی شرایط رو پذیرفته بودن می دونید این مهمون کوچولوی سینا کی بود؟!! کیا پسرعمه. شب جمعه، آخرشب که می خواستیم از خونه مادرجون و پدرجون برگردیم طبق معمول این دو تا فسقلی از جدا شدن از هم ناراحت بودن که بالاخره ما تونستیم مامان و آقای پدر کیا رو راضی کنیم کیا رو با خودمون ببریم خونه. با این که ما دیروقت بود رسیدیم خونه ولی این دو اصلا انگار نه انگار تا پاسی از شب باهم بازی می کردن حتی درخواست کرد...
7 بهمن 1391

اتاقم تمییز شده

از قول سینا: امروز صبح وقتی از خواب پاشدم دیدم تمام وسایل اتاقم اسباب بازیهام همه وسط حال پخشن. وای خدا چقدر اسباب بازی اینا دیگه کجا بودن قطارم لگوهام جعبه پازل تفنگ آب پاش ماشینها رو .... فکر کردم دارم خواب می بینم چشمامو خوب مالیدم آخه انقدر خوابیده بودم درست باز نمی شد بعد دیدم یه آقایی تو اتاقم داره دیوارهای اتاقو تمییز می کنه از ذوق زیاد و هیجان نمی دونستم چیکار دارم می کنم رفتم سریع کیف اسپایدرمنمو که توش پر از سرباز و اسپایدرمنه برداشتم بردم پیش آقاهه گفتم عمو ببین اینا رو اسپایدرمنه ببین عمو که حسابی مشغول کارش بود گفت چیکارش کنم عمو... رفتم پیش مامانم: مامان می ذاری با قطارم بازی کنم؟!! مامان تفنگمو پر آب کن برم تو حیاط به گ...
30 دی 1391

نقاشی

چند تا عکس از نقاشی و رنگ آمیزی آقا سینا رو گذاشتم براتون. جدیدا نقاشی های سینا خیلی بهتر شده یاد گرفته که یه موضوع رو نقاشی کنه و  شرح هم می ده براشون که چیه و چیکار می کن بهشون شخصیت هم می ده. از وقتی که خاله فرناز پرستار جدید سینا باهاش نقاشی کار می کنه خیلی بهتر شده نقاشیش آخه رشته دانشگاه خاله فرناز نقاشی کودکانه خیلی جالب بهش یاد می ده ما که نمی تونیم اونجور که اون یادش می ده باهاش کارکنیم. (تو پرانتز من خودم که فرصت نمی کنم چیز خاصی یادش بدم الهی بگردم چشم بهم می ذاریم می بینیم فسقلی هامون بزرگ شدن و دریغ از روزهای از دست رفته ) این نقاشی ها رو خودش براساس ذهنیات خودش کشیده که بعضی وقتا اگه توضیحی نده براشون ...
30 دی 1391