سيناسينا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

کودکی آقا سینا

باغ پرندگان

سلام به همگی امسال برای اولین بار بود که تعطیلات نوروزی رو در تهران موندیم (البته نیمه اول رو رفتیم بندرعباس و دیداری با فامیل تازه کردیم) خلاصه که در راستای مفید و خوش گذراندن نیمه دوم تعطیلات نوروزی و شاد کردن پسرکمون سه شنبه ١٢ فروردین رفتیم باغ پرندگان لویزان خیلی خوب بود واقعا خوش گذشت و جاتون خالی مخصوصا زمین بازیش که سینا حسابی بازی کرد و عالی بود قسمت پرندگان گرمسیری هم از همه قشنگتر بود و طاووسها که چترشونو باز می کردن و طوطی ها که خیلی خوشرنگ بودن برای سینا هم تجربه جالبی بود پیشنهاد می کنم نی نی هاتونو ببریدبه رفتنش می ارزید. عکسهای زیادی گرفتیم که  چندتاشو اینجا گذاشتم ببینید   &n...
17 فروردين 1393

دلفیناریوم

سلام سال نو مبارک دیروز با سینا و بابافرهاد سه تایی رفتیم دلفیناریوم برج میلاد البته خبری از دلفین نیست اونجا فقط با شیردریایی نمایش می دن. سینا خیلی خوشش اومد و حسابی ذوق می کرد تقریبا اولین باری بود که سینا اینجوری هیجانشو نشون می داد. ...
11 فروردين 1393

کنسرت

آقا سینای ما چهارشنبه 14/12/92 کنسرت داشت. و به قول خودش این اولین تجربه کنسرتم بوده. کنسرتشون خیلی باحال و جالب بود یه تعداد بچه اومدن رو سن که جلوی مامان و باباها برنامشونو اجرا کنن هرکدوم تو دنیای خودشونن و گاهی هم در حین اجرا وقتی چشمشون به مامان یا باباشون می افتاد صداشون می کردن مثل سینا یهو گفت مامان مادرجونی و برامون دست تکون داد  خیلی دلش می خواست دوست جونش هم باشه. بهش گفت کیا چرا نیومدی کنسرتم خیلی عالی بود ... سینا قبل از اینکه کلاس موسقیش شروع بشه تو کنسرت پایان ارف دخترعمش شرکت کرده بود برای همین مدام می گفت پس کی کنسرت من می شه؟!! خیلی منتظر بود تو این کنسرت فقط بچه ها بلز می زدند ...
18 اسفند 1392

توچال

دیروز جاتون خالی رفتیم تلکه کابین توچال. به درخواست زیاد سینا که دوست داشت بره به قول خودش بالای قله کوه البرز.  قول دادیم آخر هفته ببریمش. مامان و بابا و سینا و البته دوست جون جونیش کیا سوار تلکه کابین شدیم اول ایستگاه 5 پیاده شدیم تا اینجاش خوب بود و یه مقدار بچه ها برف بازی کردن و سر خوردن و خوراکی خوردیم بعد سوار شدیم رفتیم به سمت ایستگاه ٧. ولی اصلا فکرش هم نمی کردیم که اینقدر سرد و بوران باشه . تقریبا فقط اسکی بازها اونجا بودن خیلی زیبا و رویایی بود ولی طفلی بچه ها که قبلش برف بازی کرده بودن و خیس شده بودند خیلی یخ کردند طوری که زدند زیر گریه باصدای بلند خیلی بامزه بودن مثل دوتا گنجیشک کوچولو انقدر که آقاهه مسئول ...
5 اسفند 1392

روز پست من

سینا امروز صبح موقع رقتن به کلاس زبان: " مامان امروز روز پست منه یادت نری بیایی دنبالم " تو کلاس زبان هر بار آخر ترم ازشون امتحان میگیرن که اون روز روز پست من می باشد در این روز یه ترم پست من هدیه میاره و یه ترم بچه ها اسباب بازی مورد علاقشونو می برن که بعد امتحان بازی می کنن. حالا سینای ما دوست داره که روز پست من حتما مامان بره کلاس دنبالش و هر بار هم یادآوری می کنه که مبادا کس دیگه ای بره دنبالش ولی اینکه چرا به این مسئله اصرار داره دقیقا نمی دونم اما سعی می کنم حتما مرخصی بگیرم و برم دنبالش.   سینا و دو تا از هم کلاسیهاش آوا و آرمیتا ...
27 بهمن 1392

نیم وجبی

سینا هم تاتر نیم وجبی رو  به عنوان سومین تجربه تاتر دید. پنجشنبه صبح رفتیم بیرون و بعدش می خواستیم بریم خرید ولی آقا خسته بود و گفت خواهش می کنم بریم خونه این شد خرید بسه که چون هوا هم وضعیت خوبی نداره ترجیح دادیم برگردیم خونه. من که تعریف تاتر نیم وجبی رو از دوستم شنیده بودم بهش گفتم دوست داری بری تاتر؟! اونم بسیار مشتاقانه گفت مامان من عاشق تاتر و استخر هستم . و جالب تر از همه این بود که با اینکه سینا برای جایی رفتن خیلی معطل می  کنه و چندین بار باید براش بشماریم تا بالاخره حاضر شه لباساشو عوض کنه کفش بپوشه و از خونه بیرون بیاد اما به محض اینکه پیشنهاد تاتر و بهش دادم بالافاصله حاضر شد و دم در ایستاده بود حالا...
27 بهمن 1392

کتاب

آقا سینا تصمیم داره یه کتاب از رستم و اسفندیار و نبردهای اونا درست  کنه. به خاطر این الان مدتی هست که ساعتها خودشو با کتابهای شاهنامه و کشیدن نقاشی مشغول می کنه و وقتی نمی تونه اونطوری که تو ذهنشه بکشه به شدت عصبی میشه و حرص می خوره چند تا از عکسهای این کتاب رو ببینید: این یکی اسفندیار در حال جنگیدن در یکی از هفت خوان (وقتی اونطور که می خواد در نمیاد انقدر پاک می کنه که به این روز می افته) حالا دنبال اینم که یه کلاس نقاشی پیدا کنم ببرمش که بتونه چیزای تو ذهنشو رو نقاشی کنه جایی سراغ دارین راهنمایی کنین لطفا. مرسی ...
6 بهمن 1392

شاهنامه

سلام به همگی پس از یه وقفه طولانی فرصتی دست داد تا از آقا سینای عزیزم بنویسم این روزها خیلی به قدرت و قوی شدن علاقه مند شده و حتی لباسهایی که برای پوشیدن انتخاب می کنه به قول خودش باید قوی باشه هرچند ما هنوز متوجه نشدیم لباس قوی چیه؟!! چون تقریبا هرچی ما براش انتخاب می کنیم و می خواهیم تنش کنیم می گه این قوی نیست و حرص می خوره که چرا ما متوجه نمی شیم تو لباسهاش خودش به بلوز و یه شلوار در نظر داره که فقط دوست داره همونو تنش کنه مگر وقتی که تو لباسشویی باشه و با گریه و ناراحتی حاضر می شه چیز دیگه ای بپوشه. دیگه اینکه به داستانهای شاهنامه علاقه زیادی نشون می ده و تقریبا هرشب بابافرهاد باید کلی از داستانهای شاهنامه رو براش بخونه چند تا از اف...
6 بهمن 1392

انتخاب

آقا سینای ما داره بزرگ می شه و جدیدا خودش تصمیم می گیره که چی بپوشه که البته واسه ما کمی مشکل ساز شده مخصوصا وقتی که تیپهای عجیب و غریب می زنه واسه خودش. تازه اصرار داره که حتما کمربندش هم ببنده تا بتونه شمشیرشو با خودش ببره. مثلا یکی از تیپهای خودشه. تو کمدش گشته یه لباس پیدا کرده که روش 3 داره به قول خودش یه جوراب که اونم 3 داره و پشت کفشش هم نوشته 3  جالب اینجاست که تا قبل از اینکه سینا بگه من اصلا متوجه این ٣ ها که رو لباس و کفش و جورابش نوشته بود نبودم. اینم یه روز دیگه است که ساعتها تو اتاقش بود و مرتب لباس و تیپ عوض می کرد و به من هم گفته بود که لطفا نیا تو اتاقم اون روز تمام لباسهای سینا از ت...
6 بهمن 1392