تولد سه سالگی آقا سینا
دیروز جشن تولد پسرکمون بود
به قول خودش واسش جشن تولد خریدیم دوستاشو دعوت کردیم
نمی دونید چقدر ذوق داشت همش می گفت دوستام کی می آن اسم تک تکشون می گفت کلی هم نگران تولدش بود شب قبلش که داشتیم تزیین می کردیم هی بادکنکا می ترکید می گفت تولدم خراب نشه
یا وقتی که اسم دوستاشو می آورد می گفت حامد که تولدمو خراب می کنه می گفتم چرا مامان؟ می گفت خراب می کنه دیجه
الهی بگردم که تو انقدر دوست داشتی تولد واست بگیریم و دوستاتو دعوت کنیم
خلاصه کلی به بچه ها خوش گذشت و بازی و مسابقه و رقص و بخور بخور و ...
سینا و دادشی کیا:
حالا این یکی رو ببیند شمع فوت کردن بچه ها یه ساعت این قسمت برنامه به طول انجامید تا آخرش هم کبریت غیب شد(مثلا) که بچه ها بی خیال شمع فوت کردن بشن
اینم بدون شرح:
و جاتون خالی آخر برنامه سینا و دوستاشون رفتند تو اتاق سینا و حسابی به خودشون حال دادند منم از هیجان اونا ذوق زده شده بودم اینم گزارش تصویری: فقط قسمت بد ماجرا این بود که هر از چند دقیقه ای یکی دوتاشون گلاویز می شدند و صدای جیغ و گریه و واژگون شدن خودشون یا اسباب بازی ها ما رو نگران می کرد