مهمان کوچولو
سلام دوستان
دیروز آقا سینای ما یه مهمون کوچولو داشت که از آمدنش به خونه بسیار خوشحال و ذوق زده شده بود واقعا باید بودید و می دیدید که چقدر این بچه خوشحاله و هیجان داره. مهمنونش هم خیلی خوشحال بود هر دوشون واسه اینکه باهم باشن کلی شرایط رو پذیرفته بودن
می دونید این مهمون کوچولوی سینا کی بود؟!! کیا پسرعمه.
شب جمعه، آخرشب که می خواستیم از خونه مادرجون و پدرجون برگردیم طبق معمول این دو تا فسقلی از جدا شدن از هم ناراحت بودن که بالاخره ما تونستیم مامان و آقای پدر کیا رو راضی کنیم کیا رو با خودمون ببریم خونه. با این که ما دیروقت بود رسیدیم خونه ولی این دو اصلا انگار نه انگار تا پاسی از شب باهم بازی می کردن حتی درخواست کردن که جلوی تلویزیون بخوابن و بن 10 هم ببینن.
این دوتا که معمولا بعد از چند دقیقه ای که از دیدن همدیگه شادیشونو کردن، دعوا و درگیرشون شروع می شه، تا آخرش حتی یکبار هم باهم دعواشون نشد ما که حسابی متعجب بودیم. تا حالا اینجوری متحد و خوب نبودن باهم.
شب با اینکه ما دیر خوابیدم ولی صبح این دوتا مثل اینکه می خواستن از فرصت باهم بودن کمال استفاده رو ببرن خیلی زود بیدار شده بودن الهی مثل دو تا گنجیشک کوچولو جیک جیک بازیشونو شروع کرده بودن قربونشون برم انقده نازن
خلاصه بعد از صرف صبحانه درخواستی با بابا فرهاد(به قول کیا دایی سینا) رفتن حمام و کلی آب بازی کردن، تفنگ آب پاش هم برده بودن و حدود 2 ساعت تو حموم کیف می کردن وقتی اومدن بیرون مثل لبو شده بودن البته تو حموم هم پذیرایی شده بودن.
دیگه اینکه جمعه تا غروب باهم بودن ولی امان از جدایی که این آقا سینای ما خیلی ناراحت بود، ما هم برای اینکه اوضاع رو کمی بهتر کنیم شال و کلاه کردیم سینا رو بردیم بیرون مثلا خونه کیا ولی خوب همونطور که پیش بینی کرده بودیم پاش به ماشین رسید بیهوش شد
در کل روز پرهیجان و خوبی داشتن. عزیزای کوچولوی دوست داشتنی از خدا می خوام همیشه شاد شاد باشین بخندید و از زندگی لذت ببرین
پسرم! اینم یه عکس یادگاری تقدیم به تو که برات یادآور شادیهای کودکیت باشه عزیز دلم (کاش می تونستم همه خاطره های شاد و شادیهای کودکیتو برات ثبت کنم تا همیشه برات بمونه. برای روزی مثل الان ما که گاهی انگار فرسنگها ازش فاصله داریم)
دوستت داریم سبزی زندگی و هستی من و بابا (اینم یادت باشه وقتی صدات می کنم هستی بهم می گی من سینام مامان)