سيناسينا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

کودکی آقا سینا

کاخ سعدآباد

یک روز از بهمن ماه 94  بدون برنامه قبلی بعد از کلاس تار سینا که اون روز من و بابا با هم برده بودیمش، رفتیم بازدید از کاخ سعدآباد. سینا خیلی مشتاق بود کاخ و قصر و صندلی پادشاه ببینه. ولی وقتی رفتیم اونجا اونطور نبود که تو ذهنش بود مخصوصا که اول از موزه پوشاک دیدن کردیم که به قول خودش  "اصلا جذابیت نداره". اما بعد که سراغ موزه های سلاحهای دربار و نظامی و کاخ سبز رفتیم خیلی خوشش اومد. مخصوصا سلاحهای نظامی. اونجا که به گریه افتاد، چون که دلش زره و شمشیر و گرز می خواست می گفت کاشکی من اون موقع به دنیا اومده بودم. خیلی ذوق زده بود وقتی داشت اون چیزایی که همیشه نقاشیشون می کنه رو از نزدیک می د...
10 اسفند 1394

تجربه شکست

روز جمعه 23 بهمن 94. سینا در مسابقات تکواندو منطقه شمیرانات شرکت کرد. سینا از طرف باشگاه درکه در مسابقه حاضر شد که به صورت خیلی جدی و حرفه ای بین کل باشگاههای منطقه شمیرانات در دو نوبت صبح و بعد از ظهر برگزار می شد. آقا سینای ما که در رده شکوفه های ویژه قرار داشت سه بار به روی شیاپ چانگ رفت. دو پیروزی ارزشمند و مقتدرانه داشت. و در بازی آخر که فینال بود متاسفانه علارغم شروع خوب بازی و اختلاف امتیازی که با حریف داشت شکست خورد و مقام دوم مسابقات را کسب کرد. و به این ترتیب برای اولین بار شکست در بازی را تجربه کرد. اما چقدر براش پذیرش این شکست سخت بود و هنوز هم نمی خواد باور کنه که برنده بازی نبوده. در این مسابقات علاوه بر اینکه در یک مسابقه...
28 بهمن 1394

بازی با نقاشی

سینا عاشق دوستش کسری شده سرکلاس هم پیش هم می شینن. جالب اینجاست که معلمشون می گه این دو تا مثل دو تا سیبن که از وسط نصف شدن خیلی همه چیزشون شبیه همه. سر کلاس با هم تو نوشتن مسابقه می ذارن که نفر اول تکلیفاشونو انجام بدن و گاهی از وقتای اضافشون واسه خودشون سرگرمی درست می کنن مثلا مثل این نقاشی که حاصل بازی سر کلاسه، جشن هالووین کدوها و بادمجون ها: خیلی نقاشیشون قشنگه دقت کنی کلی چیزای بامزه از توش پیدا می  کنی. حالا نکته ناراحت کنندش اینه که ظاهرا اون روز سرکلاس موقع بازی انقدر بلند حرف زدن و خندیدن که معلمشون مجبور شده جاشونو عوض کنه.  سینا کلا حرفی در این مورد نزده بود تا اینکه من این نقاشی رو از تو کیفش پیدا کردم و ...
17 بهمن 1394

تغذیه حیوانات

جمعه صبح زود از شمال راهی تهران شدیم و قصد داشتیم صبحانه رو تو راه بخوریم. همون جایی که دفعه پیش هم صبحانه خوردیم وایستادیم و جاتون خالی یه صبحانه حسابی خوردیم و حسابی چسپید. که سر و کله همون آقا سگه قبلی پیدا شد. گفتیم حتما گرسنشه آقا سینای مهربون ما هم بهش غذا داد وقتی که راه افتادیم برگردیم چنان گریه ای برای آقا سگه می کرد که دلم براش می سوزه کی بهش غذا بده؟!   ...
13 دی 1394

کمربند سبز تکواندو

پنجشنبه 7 آبان سینا کمربند سبز تکواندو رو از استاد حسن زاده دریافت کرد. سینا برای گرفتن کمربند لحظه شماری می کرد روزی که میخواست امتحان بده بیش از ده دفعه به استاد یادآوری کرد که امروز من امتحان دارم و خلاصه موفق به دریافت کمربند سبز شد. سینا یه جور عجیب و غریبی تکواندو رو دوست داره و برای رفتن به کلاسای تکواندو همه تلاششو می کنه. امیدوارم همیشه انقدر مصمم و هیجان زده باشی عزیز دلم.   ...
12 آبان 1394

اولین روز مدرسه

امروز شنبه 4 مهر 94 اولین روز مدرسه سینا شروع شد. صبح با صدای ساعت بیدار شد با خوشحالی از اینکه تونسته با صدای ساعتش بیدار شه رفت دست و صورتشو شست و نشست سر میز صبحانه عزیز دلم انقدر بلبل زبونی کرد که سه تا لقمه نون و پنیر با چای عسل بیشتر وقت نشد بخوره وقتی اصرار میکردم که بخور مامان جان تو مدرسه مغزت خسته نشه می گفت مامان نگران من نباش فدات بشم بعدشم هم طبق رسم همیشگی همون طور که مامان خودم منو روز اول از زیر قرآن رد کرد و یه بیسکوییت داد دستم از زیر قرآن ردش کردیم با یه بیسکوییت تو دستش رفت سوار ماشین شد. وقتی هم رسیدیم مدرسه همش عجله داشت که زودتر بره نکنه کلاسش شروع بشه کلی واسه من و باباش شیرین زبونی کرد و بوس و شما بهترین مامان ب...
4 مهر 1394