سيناسينا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

کودکی آقا سینا

وداع با پیش دبستانی

به پایان دوره پیش دبستانی سینا رسیدیم. امروز جشن پایان سال پیش دبستان سینا بود. این جشن با برنامه های قبلی خیلی فرق داشت بچه ها دیگه همدیگرو می شناختن  کلی با هم دوست شده بودند  از سر و کول هم بالا می رفتند همدیگرو با اسم و فامیل صدا می کردن پر از انرژی بودند خلاصه برنامه تموم شد و بعد از خداحافظی اومدیم بیرون اما آقا سینای با محبت و احساساتیه ما زد زیر گریه که دلم برای خانم خیاطی تنگ می شه من دیگه نمی بینمش به قدری با احساس و غمناک گریه می  کرد که اشک منم در اومد. می تونستم احساسشو درک کنم و خیلی سخته... کلی براش توضیح دادم که همیشه همینه هرسال با معلم های سال قبلت باید خداحافظی  کنی ممکنه دیگه سال بعدش نبینیش و...
28 ارديبهشت 1394

نقاشی

دیشب که داشتم کیف مدرسه سینا رو مرتب می کردم و اضافه های کیفشو دور می ریختم یه برگه دیدم خواستم بندازم دور دیدم یه نقاشی بامزه کشیده یه نونوایی   گفتم چه خوب شد نگاه کردم. براش تاریخ زدم و نگش داشتم   ...
15 ارديبهشت 1394

هدیه روز معملم

معملمان عزیز روزتان مبارک آقا سینا امروز تو مدرسه جشن روز معلم داشتند به خاطر همین شب قبلش تصمیم گرفته بود برای معلمشون یه کارت تبریک درست کنه. خودش شروع کرد با مقوا و روبان و نقاشی این کارتو درست کرد و با چه حوصله و پشتکاری در حالی که دیر وقت بود و باید می خوابید. حتی نوشته روش هم راضی نشد من بنویسم گفتم خودم میخوام بنویسم  و تاکید داشت روبانش باید قرمز باشه. ...
9 ارديبهشت 1394

آشنایی با ساز

دوره ارف سینا هم داره تموم می شه و از اونجایی که فارغ التحصیل می شن و باید سازشونو انتخاب کنن براشون دوره های سازشناسی می ذارن و تا پایان ترم باید به نتیجه قطعی برسن. سینا از قبل از اینکه بره کلاس موسیقی همیشه می گفت گیتار. ولی یکشنبه بعد از اینکه از جلسه آشنایی با سازها بیرون اومد در حالی که یه بروشور هم دستش بود با صدای بلند گفت مامان من سازمو انتخاب کردم ... تار چی شد تو که می گفتی گیتار ؟!! گفت آخه من صداشو نشنیده بودم صدای تار خیلی قشنگنتره و در مورد هر سازی ازش می پرسیدم با یه دلیل منطقی رد می کرد. من خودم که پیانو دوست داشتم  بهش گفتم پس پیانو چی صداش خوب نبود؟!! می گه نه مامان من ایرانی هستم ایران زندگی می...
1 ارديبهشت 1394

روباتیک

چهارشنبه که طبق روال همیشگی رفتم سینا رو از کلاس موسیقی بردارم تا منو دید با یه هیجانی که نمی تونست درست حرف بزنه بالا پایین می پرید و می گفت مامان می شه منو کلاس روباتیک ثبت نام کنی ... تو مهد همونجا که ناهار می خورم همونجا نقشه هم کشیدم تو کیفمه بذار  بهت نشون بدم ... خیلی خوبه من می تونم خودم یه روبات بسازم شنبه شروع می شه... مامان تو رو خدا منو ثبت نام می کنی.... خلاصه این هیجاناتش همچنان ادامه داشت و تو ماشین نقششو که کشیده بود رو حتی حین رانندگی میاورد جلوی چشمم و توضیح می داد ... این منبع انرژی .. این ماشینه می تونه از روی کابینت هم  بالا بره و جالب اینجاست  که خازن و کیت هم کشیده بود بهش گفتم آره مامان حتما ثبت نامت...
22 فروردين 1394

تعطیلات نوروزی

سال نو مبارک ما امسال برای شروع سال نو راهی بندرعباس شدیم زمان زیادی تو راه بودیم و چندین بار برای کارهای مختلف ایستادیم. مثلا یه جا نزدیکهای یزد درحالی که بابا داره استراحت می کنه آقا سینا که عاشق خاک و خاک بازیه یه تونل حفر کرده: ...
17 فروردين 1394

در آستانه سال نو

نرم نرمک می رسد اینک بهار....                                              خوش به حال روزگار در این واپسین روزهای سال 1393 برای همگی آغاز سال خوبی را پر از شادی و سلامتی و موفقیت و اتفاقهای خوب آرزو دارم. تعطیلات خوش بگذره. ما هم طبق معمول هر سال در حال جمع و جور کردن و بستن بار سفر به سمت جنوب می باشیم.  فعلا   ...
27 اسفند 1393

صعود به ارتفاعات

آقا سینا کوهنورد کوچک دیروز 17 بهمن 93 یه رکورد برای خودش ثبت کرده به اتفاق پدر و پدربزرگ رفته کوه دربند و تا شیرپلا بالارفته ... تعجب هم داره اونم برای این سن وقتی برگشته بود خونه از خستگی نمی تونست حرف بزنه دم در خونه نشسته بود رو زمین و توان بلند شدن نداشت بچم هرچند اونجا اصرار داشته بازم بالاتر برن و انتظار داشته بره قله دماوند ...
18 بهمن 1393

نوشتن به سبک سینا

اینم نوشتن به سبک سیناست. علاوه بر نقاشی که همیشه از سرگریمهای سینا بوده جدیدا از روی کتابهای داستانش هم نقاشی می کنه و هم رو نویسی . خیلی با زحمت زیاد و با دقت خاصی سعی می کنه مثل خودش بنویسه بدون اینکه بدونه داره چی می نویسه عزیز دلم. مثلا دیروز با تمام خستگی که داشت وقتی رسید خونه هنوز لباساشو عوض نکرده بوده توی اتاقش مشغول نوشتن شد. هربار هم که می نویسه میاره می گه چی نوشتم. کتابی که انتخاب کرده بود خیلی ریز نوشته بود و ظاهرا برای نوشتنشون خیلی وقت گذاشته بود چون وقتی آورد جملشو براش خوندم با تعجب گفت : مامان فقط همین؟!!!  الهی فدات شم که انقدر زحمت کشیدی         عاشقتم پسرکم چند...
5 بهمن 1393